جان مريم چشماتو واكن منو صدا كن
بشيم روونه، بريم از خونه
شونه به شونه، به ياد اون روزها
وای نازنين مريم
. . .
امروز صبح خیلی زود مثل بعضی روزها که فرصتی باشد ,کامپیوتر را باز کردم که سر خط خبر ها را نگاهی بیاندازم چون وقت بسیار داشتم امیریه را هم باز کردم که در لیست وبلاگ های من چشمم به آخرین مطلب دوست نازنینم فروغ عزیز که چند ساعتی از درجش میگذشت افتاد :
اقاقیا
سفر برای وطن محمد نوری را این جا گوش کنید - اینجا بخوانید محمد نوری را دوست دارم چون همواره با شنیدن اجرای ترانه در سفرش، کودکی ام را پرواز می کنم محمد نوری هم اکنون در بستر بیماری ست و در تنهایی ر...
زمانی که داشتم به اندازه ایی نبود تا تمام مطلب را بخوانم ولی تلخی این خبر کار خودش را کرد که از ساعت 5 صبح تا بعد از ظهر در محل کار به این هنرمند بزرگ سرزمین محبوبم بیاندیشم و تمام خاطراتی که با صدای گرم او داشتم را بیاد بیاورم و همینطور زندگیم در طول این سالها در اینور آب که بارها و بارها با ترانه های او دفتر خاطراتم که تنها دارایی من از خانه پدری میباشد را در ذهنم ورق زده ام و لحظاتی اگر چه کوتاه خودرا در آنجا احساس کنم, مثل جمعه بازار (ساز ناقاری جمعه بازار جومبن ديلا هاي جومبن ديلا هاي جان جان) که یاد جمعه بازارهایی از شهر های شمال میفتم و ترانه های فراوان بسیارش که هر کدام حکایتی از کسی و یا مکانی را برایم زنده میکند که از همه بیشتر ترانه عروسی که بنظر من زیباترین ترانه عروسی سرزمینمان میباشد که نوری با قدرت تمام با استفاده از تمام توان و شایستگیهایش خوانده ولی آنچه مرا وادار میکند این ترانه را گوش کنم برایم یاد آور بهترین روزهای روزگاران خوشگذشته میباشد همان ایام شاد و کم انده تر از این سالها و محله ما با مردمان پر مهر و با صفایش, سال 52 و اگردرست یادم باشد شبهای دوشنبه که شب مراد برقی بود و ملودی عروسی نوری در بیشتر قسمتهای آن موزیک متن آن بود . شبی که تهران خلوت ترین شبهایش را پشت سر میگذاشت و محله ماهم از آن مستثنا نبود ساعت هشت اگر رهگذری هم دیده میشد از شتابش میشد فهمید که نیتش زودتر رسیدن میباشد از تمام خونه ها تنها صدایی که میامد صدای هنرپیشه های سریال بود که با همهمه و قهقهه اهالی خانه به هم می آمیخت ,اصلا مردم همدیگر را دعوت میکردند که آن یکساعت را باهم باشند . ما یعنی من و مادر بزرگ بخاطر مانع شرعی و آخرت مادر بزرگ که بر باد نرود, تلویزیون نداشتیم گاهی در خانه مادرم نگاه میکردیم اگر خونه هم بودیم زن صاحبخانه از یکربع مانده پله ها را بالا میامد و مارا دعوت میکرد و تا رضایت نمیدادیم و همراهش نمیشدیم دخیل میبست که بعضی وقتها دخترانش نیز برای کشاندن ما به او میپیوستند. دروغ چرا مادر بزرگ بجز آغاسی که به چشم برادری دوستش داشت از خانه بدوش یا همان مراد برقی هم بدش نمیامد و بنده خدا پیوسته میگفت اگر گناه نبود منهم تلویزیونی میخریدم . خلاصه ما به اتاق آنها میرفتیم و شوهرش هم که هرشب دیر وقت میامد آنشب مغاذه را زودتر بسته و برای دیدن فیلم به خانواده اش میپیوست که بیشتر وقتها جعبه رولتی از لادن خریده و با خود میاورد. مراد برقی در محله ما زمانی به اوج خودش رسید که وجیهه ( معصومه تقی پور) دختر بزرگه جعفرآقا با خانواده اش به کوچه ما اسباب کشی کردند . معصومه اگرچه جوانی و زیبایی محبوبه (نگار ) را نداشت و لوندی دختر وسطی جعفر آقا را اما اهمیتی برای اهالی محل نداشت مهم او یکی از 7 دختران بود که همین موجب شده بود کوچک و بزرگ سلامش کنند و بچه کوچکتر ها حسرت برادر کوچکش را بخورند که خواهر معروفی دارد و پسر بزرگتر ها هم از جمالش چشم پوشی کنند و بقول خودشان در نخش باشند که معصومه طوری در کوچه رفت و آمد میکرد که گویی از رب النوعان هالیوود میباشد و کوچه ما هم بلوارش . . . که روی هم رفته دختر خوبی بود و با کسی هم کاری نداشت بقول معروف آسه میامد و آسه هم میرفت. باری دوشنبه شبها همانقدر که کوچه خلوت بود سه شنبه صبح قیامتی وانفسا بود که زنان همسایه چند تا چند تا جمع شده ازفیلم دیشب میگفتند و برخی که ساده تر بودند دوتا ناسزا نثار جعفر آقا و خان دایی میکردند و منتظر قسمت بعدی بودند. تمام اینها که من از بی حوصلگی فشرده و به اختصار بیان کردم تنها نشان از خوشی دلها داشت و نبود فاصله های وحشتناک طبقاتی و دغدغه های امروز بود.
محمد نوری از نادرخواننده های کلاسیک ما میباشد که تا آنجا که من بیاد دارم با بیشمار طرفداری که داشت زندگیش بر خلاف بیشتر هنر مندان بدور از جنجال بود و در رسانه ها هم بندرت خبری از او بچشم میخورد و شاید هم برای همین حال چنین در گوشه ایی تنها با بیماری خود دست و پنجه نرم میکند, هنرمندی که بیشتر از نیم قرن هم در خدمت مردم و هم فرهنگ کشورش بوده و زیباترین ترانه های میهنی را برایش خوانده است . از شاهکارهای بیشمار دیگرش یکی هم خواندن شعر شاعران معاصر از نیما تا فروغ میباشد که قبل از اینکه عاشقانه دختر محله مان رابرای حسن ختام در اینجا بگذارم با تمام دوستدارانش با فروغ خوبم همراه شده برای او دعا میکنیم هرچه زودتر از بستر بیماری برخیزدتا با دم مسیحاییش به زندگی یخ زده وپر از حرمانمان روحی تازه دهد.
ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر تواَم سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادی ام ، بخشیده از اندوه بیش
بشنویید . . .
به یاد آن پسران نوجوان
-
*حکایت پسران سیزده ساله*
روز هشتم آبان ماه 1359 خبر رسید که پسرک سیزده ساله ای به نام *محّمد حسین
فهمیده*، نارنجک به کمر بسته و زیر تانک رفته و هم دشمان ...
۳ هفته قبل
۳ نظر:
اي واي.. بنده ي خدا
من هم نشنيده بودم.
صداي فوق العاده اي داره.. هميشه آدم از شنيدن صداش به وجد مياد.
اميدوارم هر چه زودتر بهتر بشه و از بستر بيماري بيرون بياد.
مامان من هم هميشه از دور هم نشستن و مراد برقي ديدن تعريف مي كنه..
حسین عزیز مرسی از اطلاعات درباره ی هنرمندان و شرح زیبای شما از رخدادهای آن روزگار. فقط ای کاش بی حوصله نبودید:-(
امیدوارم هر چه زودتر از این وضعیت بیرون آمده و این خواننده گرامی جناب آقای نوری هم سلامتی خودشان را بدست بیاورند.
سلام
تشکر که لطف کردید و امدید و نظر هم دادید. منم خوشحال شدم که با یک هم محلی آشنا شدم.فکر کنم امیریه بهترین محله تهران به حساب می آمده ضمنا خیابان محل سکونتم به گفته قدیمی ها محل سکونت چندین شازده بوده برای همین اسمش امیریه شده یعنی محله امیر نشین. ببخشید شما حتما مطلع تر از من هستید. در مورد محل سابقم پرسیده بودید من توی خیابان ارامنه که مابین خ مهدیخانی و خ فرهنگ واقع شده ودر واقع پل امیر بهادر به اونجا می گفتند به دنیا اومدم حالا اسمش عوض شده . سالها اونجا بودم تا اوایل انقلاب سیاسی ایران که از اونجا رفتیم.
در مورد نوشتن با مدادهای آبیم. حقیقت من زیاد نوشتم برای تغییر حال مردم و زنده کردن مجدد همون رو حیه پهلونی و غیرت و رشادت ولی بنظرم همون پهلونا اگر الان زنده می شدند دیگه زورشون به این آدمای قلدر زمانه ما نمی رسید.
موفق باشید و سلامت
ارسال یک نظر