باری محل بازی من و دوستان و کل کل کردنها وقهر و آشتیهایمان میدانگاهی در دل کوچه مادر بود که باز از بختیاری ما پنجره های خانه مادر به آنجا باز میشد و اوهر فرصتی را که بدست میاورد خودرا به پنجره میرساند و از پشت نرده ها, مثل زندگیش پسر کوچکش راکه نزدیکش بود از فاصله دنبال میکرد و من همیشه بیشتر از بازی چشمم به آن نقطه بود و نگاه های گرم مادر و گوش بزنگ شنیدن قربون صدقه هایش که مثل عطری کوچه را پر میکرد , آخ که یاد آن لحظه ها بخیر. . .
مردم محل که جسته گریخته حکایت مارا مید انستند و بارها این صحنه بالا را شاهد بودند با بزرگواری با آغوشی باز مرا که غریبه ایی بیش نبودم پذیرفته و جز بچه های کوچه شان منظور کردند و بیست و چهار سال حتی بعد از فوت مادرتازمانی که من ترکشان کنم به عهدشان وفادارماندند از مهر و صفایشان که نکاستند بلکه به آن نیز همواره افزودند.امروز وقتی بیاد میاورم که چقدر در آن دوران کودکی از اینکه دو کوچه داشتم, کوچه مادر و کوچه خودمان که با مادر بزرگ و تعلق داشتنم به آنها خودرا غنی احساس میکردم و خوشبخت میدانستم ولی حالا که سالهاست دو میهن دارم که گویی هیچکدام را هم ندارم و به هیچکدام هم متعلق نیستم خودراتنهاتر و تهی تر از هر زمانی میبینم ادامه دارد . . .
پینوشت:
چند روز پیش با ترانه ایی برخوردم که خواننده جوانی که اولین بار اسمش را میدیدم خوانده بود که انصافا خوب هم خوانده است وقتی دقت کردم دیدم که از آهنگهای قدیمیست مال همان سالهای خوش گذشته که بازخوانی شده و زیبایی شعر ترانه هم بی علت نیست که از شادروان ترقی میباشد. در قسمت اول این مطلب فرنگیس رابیاد پسرهای خوب محله قرار دادم و حال این ترانه را با هر دو اجرایش که چهل سالی بینشان میباشد را برای دختران خوب کوچه و شاهزاده هایشان بشنویید اجرای قدیم را هم اینجا گوش کنید . . .
۶ نظر:
سلام
این خاطره 2پست آخر شما حس عجیبی داره.. باعث شد خاطرات کودکی م رو شخم بزنم..
صمیمیت اون روزا رو میشه لمس کرد.. شاید برای همین به گذشته برگشتم .. دنبال صمیمیتی از این دست..
فکر میکنم این صفا و پاکی کودکانه ست که به هر صفت خوبی از جمله صمیمیت جلوه و رونق میده..
سلام گرم از یک گلوی نازه عمل کرده اینقدر خوب توصیف میکنید که مرا بازهم به هوس انداختید سری به محله بزنم برای دیدار مجددا آن همه صفا وصمیمیت واقعا کجا رفت من آنجا میروم ولی باز گذشته نمیشود.
ببخشید یه کم دیر شد لینکتون کردم یه سر به آن یکی وبلاگ من pishinews هم بزنید
حسین عزیز سخت است انسان دو مکان برای زندگی داشته باشد و در همان حال احساس تعلق خاطری نداشته باشد.
و این برایم قابل درک است.
و چیزی که برایم روشن است، حسین بچه ی امیریه باعث و مقصر این وضعیت نیست.
امیدوارم انشاء الله هر چه زودتر سفری به سلامت و خیر به ایران داشته باشید و از دلتنگی هایتان قدری سبکبار شوید.
سلام
گر چه خیلی حال م گرفته شد!! ولی برد آلمان رو به شما تبریک میگم ..
اعتراف می کنم که آرژانتین خیلی بد بود..
ارسال یک نظر