۱۳۸۹ تیر ۱, سه‌شنبه

غریبه . . .

یاد آنروزها بخیر
که شهرها با در و دروازه بودند
مردمانش و هم حاکما نش توی دنیا خوش آوازه بودند
همانموقعها یی که دیوار خونه ها بلند نبودند
اهالی محله اهل حاشا نبودند
پاپتی ها و کاسه لیسها تو شهر ها پاشا نبودند
. . . . .
یکی از خاصیتهای غربت یا خلق و خوی هر ساله اش این است که آدمی از نیمه های بهار که بسوی تابستان پیش میرود و روزها هم رفته رفته بلند تر میشوند و خانه نشستن دیگر حوصله را بسر میبردمجبور به بیرون زدن میشودکه وقتی با بیروحی جایی که هست روبرو میگردد, بیشتر از هر موقعی یاد یار و دیار میفتد و دلتنگش میگردد تا جایی که مثل من چند روزیست که هرچه به روزهایی چون این روزها در آن سالهای خوش گذشته فکر میکنم به جاهایی و چیزهایی میرسم و ساعاتی در آنها درجا میزنم که در زمان خودش به چه راحتی از کنارش میگذشتم و امروز طوری که برای تک تک آنها چنین دلتنگم و با گذشت هر بهاری از عمر, خیلی بیشتر از پیش حسرتشان را میخورم و حتی گاهی لعن و نفرینی و سرزنشی بر خودم که چرا قدرشان را ندانستم .برای مثال شاید خنده دار باشد مثلا بگویم خوردن کاهو پیچ شهر ری با همسایگان بعد از آب پاشی باغچه و روی تخت چوبی گوشه حیاط آنهم با سکنجبین بابای محسن ترشی یا با سرکه اش خوردن باقالی شمال با گلپر و بعدش چایی سماور نفتی گرفته تا درب خونه هایی که بعد از خروس خون صبح تا برگشتن کلاغها از مدرسه شون باز بودند بدون آنکه آبی از آب تکان بخورد و هزاران چیزهای کوچک و پیش و پا افتاده ایی که اصلا گویی بودنشان یک امر طبیعی بود مانند مهر و صفایی که بین مردم بود و . . .
در این چند روز گذشته غرق در این افکار بودم که یاد آقای طالقانی افتادم که از عجایب سه نفررا با این شهرت در طول زندگی شناختم که اگرچه هیچکدامشان با یکدیگر ارتباطی و نسبتی نداشتند ولی در مهرورزی و نیک بودن عین هم بودند. اولی معمم بود و دبیر تعلیمات دینی من در سه سال اول دبیرستان که روحانی نازنینی بود با قلبی نازک که هیچکس را تجدید هم نمیکرد کافی بود کسی را حتی برای بار چندم پیشش بکشی و علت عدم آمادگی امتحانت رابه گردن اندوه و سوگواری آن مرحوم بیاندازی تا نمره بگیری و از قضا سومی هم باز روحانی بود که این یکی مشهور تر از اولی که خیلی از هم میهنان بنحوی میشناسندش که آیت اله طالقانی منظورم میباشد که ملاقات با او و حکایات بعدش برای خود داستان جدایی دارد که تنها اینرا میتوانم اضافه کنم که خوبی هر دوی آن روحانی موجب شد که اشتباه کنم و فکر کنم تماما از یک قماشند که متاسفانه چنین نبود و نیست . ولی دومی, آخ دومی که تافته جدا بافته ایی بود که افسوس دیر آمد مانند شخصی که از میان مه غلیظی پیدایش شود که باز افسوس که در گرد غبار انقلاب گم شد .او همچون حضرت خضر بود که بعد از چهل روز زحمت پیر زن مومنی پیدا شد و کس نشناختش وقتی شناخته شد که دیگر رفته بود ادامه دارد . . .
پینوشت:
خاطره بالا بدنبالش خاطرات بچه های خوب محله را داشت و قصه هایشان را از جرزدنهای موقع بازی تا عاشق شدنهای نوجوانیشان و ترانه هایی که زمزمه میکردند ترانه هایی که گویی برای همان کوچه های ما سروده و ساخته شده بودند ترانه هایی که آنروزها اشک دلداده ها را در میاورد امروز گریه دلمرده هارا . . . مثل همین ترانه پایین نوشته که یاد همگیشان و فرنگیسهایشان بخیر.
شب ,شب که میشه تو کوچه غم
اشک من میشه ستاره
من ,چشامو به ابرا میدم
آسمون بارون میباره
میخونم
آخ که دیگه
بشنویید . . .
عکس بالا هم کوچه ما ومحل وقوع جرم یعنی این خاطرات است.

۷ نظر:

برای گربه ها گفت...

سلام حسین جان. لینکتون کردم.

سجاد گفت...

حسین عزیز چه زیبا نوشتی
زمانی که صحبت از چای سماور نفتی و کاهو سکنجبین و باقالی شد من هم بدون اجازه پیش شما آمدم! حقیقتا طعم همه اینها - مخصوصا چای سماور نفتی - را با بقیه ی چایها و باقالیها و کاهو سکنجبینها متفاوت یافتم.
حسین عزیز شاید خواهش زیادی باشد اما لطفا در صورتی که به دوشیزه یا بانویی علاقه داشتید - در کل داستان دلدادگی برای تعریف دارید - قدری هم از آن برای ما بفرمایید!
سپاسگزارم

دیوونه گفت...

خیلی شرمنده ام که دیر میام.یه مدت که فیل شدم الان هم که رفع فیل شدم سیستم خرابه و اومدم از کافی نت.سیستمم درست بشه مرتب میام و کامل مطلبهای قبلیتو میخونم

بی تا گفت...

هم محله ای گرامی همیشه میخوانم البته دیگر خاموش روزتان هم مبارک

محدثه گفت...

من وقتی به دنیا اومدم، خبری از آرامش دور هم نشینی ها نبود، همه جا حرف از جنگ بود و کشتار! بعد از اون هم دیگه جای این حرف ها نبود!
اما این نوشته ها، گوشه ای از ذهنم رو قلقلک می کنه ! نمی دونم تجربه نشده چرا اینقدر پر حس ه برام!

حسین . امیریه گفت...

با سلام
بی تا خانم در همین جا ناچارا باید هم سپاسم و خوشحالیم از حظورتان در اینجا را به اطلاعتان برسانم.
شاد باشید
حسین . امیریه

سپیده گفت...

سلام
یاد خاطره های قشنگتون و همدلی مردم بخیر....
نظرتون راجع به آیت ا...طالقانی برام جالب بود که منتظر بقیه اش می مانم