شبانه
مرگ من سفری نیست،
هجرتی است
از وطنی که دوست نمی داشتم
به خاطر نا مردمانش
آئین مردمی
از دست
بنهاده اید؟
پر پرواز ندارم
اما
دلی دارم و حسرت درناها
و به هنگامی که مرغان مهاجر
در دریاچه ماهتاب
پارو می کشند،
خوشا رها کردن و رفتن؛
خوابی دیگر
به مردابی دیگر!
خوشا ماندابی دیگر
به ساحلی دیگر
به دریائی دیگر!
خوشا پر کشیدن خوشا رهائی،
خوشا اگر نه رها زیستن، مردن به رهائی!
آه ، این پرنده
در این قفس تنگ
نمی خواند
از شعر شبانه احمد شاملو
پدرانِ پسر کُش، پسرانِ پدر کُش
-
عصر یک روز تعطیلی و بارانی است و سرگرم تماشای سریال ترکیه ای« محتشم یوز
ایل» هستیم. همان قسمتی که شاهزاده مصطفی، پسرِ سلطان سلیمان، لباس سفید برتن،
وارد ...
۱۲ ساعت قبل
۳ نظر:
زیبا بود
این شعر برای دلتنگی پرنده فقیدتان بود یا برای دوری از وطن عزیزتان ؟
اعیاد گذشته بر شما مبارک ..
سلامت باشید .
جالب است.
ارسال یک نظر