۱۳۸۹ آذر ۳, چهارشنبه

شبانه . . .

شبانه

مرگ من سفری نیست،
هجرتی است
از وطنی که دوست نمی داشتم
به خاطر نا مردمانش


آئین مردمی
از دست
بنهاده اید؟
پر پرواز ندارم
اما
دلی دارم و حسرت درناها

و به هنگامی که مرغان مهاجر
در دریاچه ماهتاب
پارو می کشند،
خوشا رها کردن و رفتن؛
خوابی دیگر
به مردابی دیگر!
خوشا ماندابی دیگر
به ساحلی دیگر
به دریائی دیگر!
خوشا پر کشیدن خوشا رهائی،
خوشا اگر نه رها زیستن، مردن به رهائی!
آه ، این پرنده
در این قفس تنگ
نمی خواند


از شعر شبانه احمد شاملو

۳ نظر:

بی بی باران گفت...

زیبا بود

مادر سپید گفت...

این شعر برای دلتنگی پرنده فقیدتان بود یا برای دوری از وطن عزیزتان ؟
اعیاد گذشته بر شما مبارک ..
سلامت باشید .

سجاد گفت...

جالب است.