۱۳۸۹ آذر ۱۵, دوشنبه

15 آذر . . .

فلکین داد الیندن/ المادوخ شاد الیندن (از دست فلک فریاد. که از دستش نشدیم شاد)
بیت بالابه یاد مادر بزرگ که گهگاهی در نا ملایمتی های روزگار بر زبان میراند .او از این تک بیتی ها و دوبیتی ها و قطعه های کوتاه زیاد داشت ولی من که در آغاز راه بودم, تنها از بیان شیرین او که بزبان مادریش بود لذت میبردم و غافل از مفهوم و معنایشان بودم که بالاخره در طول سفرزندگی پی به ارزش تک تکشان بردم و بقول خود مادر بزرگ که برخی حرفهای قصار و . . . را میگفت باید با آب طلا نوشت امروزه میبینم آنچه که باید با آب طلا مینوشتم و قاب میگرفتم حرفهای خودش بود. یکی از حرفهای مادربزرگ که بارها و بارها شنیده بودم وقتی صندوق چوبیش را باز میکرد و در بقچه ایی به تکه پارچه ایی بر میخورد و یا وسیله ایی که آنرا با کسی رفته بود خریده بودیا هدیه گرفته بود, مانند ساعت شماطه دار بالای طاقچه که وقتی تهران آمده بود و چون فارسی بلد نبود با زن جوانی که همسایه اش بودبا او رفته و از فروشگاه راه آهن خریده بودند که بیش از دوسه دهه بود که ساعت مزبورکار میکرد اما متاسفانه زن جوان عمرش کوتاه بود وبا رفتنش مادر بزرگ طوری داغدار شده بود که گویی دخترش بود و گاهی که ساعت را کوک میکرد و یاد همسایه جوانش میفتاد میگفت اگر به فخری میگفتم عمرت اندازه این ساعت باشد بمن حتما میخندید میگفت خانم (مادر بزرگ را همه خانم صدایش میکردند) میگه عمرت اندازه ساعت باشه و این حکایت را در تکه های پارچه و برخی از چیزها از زبان مادر بزرگ میشنیدم بدون آنکه درک کنم ولی همانطور که در آغاز اشاره کردم در طول زندگی پی به ماهیتشان بردم و خود نیز استفاده کرده ام آخرین بار همین دو سه هفته پیش که خواهر زاده ها عکس های گربه شان رادر فیس بوکشان گذاشتند که مثل خودشان یادگاری از خواهرم میباشد یاد حرف مادر بزرگ افتادم و خب به دنبالش هم آه و حسرت و ایکاش ها . . . مخصوصا با دیدن یکی از عکسها که خودش گربه را بغل کرده و از پنجره بیرون را نگاه میکند .
15 آذر روزی است که دختر پاییزی ماازبدو ورودش خزان های مارا خرم تر از هر بهاری کرد .دیشب با دو دخترش در دنیای مجازی در صفحه های فیسبوکشان با شمعهایی وبه همراه عکسهایی از خودش از سالهای دور و نزدیک جشنی گرفته و یادش را گرامی داشتیم و حالا من در اینجا از او که دختری ازامیریه بود و تا آخرین نفسش با آنکه سالها از آنجا کوچ کرده بود در هر فرصتی و به هر بهانه ایی سر میزد و اخبارش را به گوش ما هم میرساند با گذاشتن عکس گربه اش که میدانم خیلی دوستش داشت یادش را گرامی بدارم و بگویم هنوزم که هنوزه باور ندارم . . .
make a gif

۸ نظر:

داریوش گفت...

سلام دوست من خوبی
قشنگ بود یه حس دللتنگی عجیبی بهم دست داد

فكر نميكنم مهم باشه. اگه مهم بود. سجاد. گفت...

حسين عزيز شما هم چه حس و حالى داريد؟

پگاه گفت...

حسين عزيز درود...
چند وقتي از شما بي خبر بودم و نگران شدم اومدم سري بزنم كه اين مطلب رو ديدم و ...
ياد و خاطره شون گرامي و چه غمي داشت اين متن...
اميدوارم هميشه شاد و سلامت باشيد.

پگاه گفت...

حسين عزيز درود...
چند وقتي از شما بي خبر بودم و نگران شدم اومدم سري بزنم كه اين مطلب رو ديدم و ...
ياد و خاطره شون گرامي و چه غمي داشت اين متن...
اميدوارم هميشه شاد و سلامت باشيد.

نیکابان گفت...

نمیدونم چی بگم اول عکس گربه ها رو نگاه کردم .. بعد متن رو خوندم.. تارسیدم به هنوز باور ندارم.. واقعا بغض م گرفت
(بچه که بودم هر وقت این ترانه رو گوش میکردم مادربزرگم میگفت خاموشش کن.. نمی فهمیدم چرا)

الان می فهمم یعنی چی.. 40روز گذشته و من هنوز نفهمیدم و باور نکردم و منتظرم برگرده..حداقل یه ایمیل.. نمیدونم.......

یاد و خاطره خواهر عزیزتون گرامی..

Aida گفت...

دوست عزیز
یاد خواهر نازنینتآن همواره پایدار.چه یاد عزیز چون عشق همیشه در دل ، وکلامش بر زبان جاریست....
روحشان قرین آرامش و شادی و رحمت باد.
بابت کامنت ها هم ممنون.
یاشا یولداش

گرد آفرید گفت...

درود بر حسین عزیز

یاد و خاطره خواهرتان گرامی و روحش شاد ........

با مهر

Unknown گفت...

سلام دوست عزیز
وبلاکم را با مطلبی در مورد کویر به روز(اپ) کردم.با حضور و ثبت نظرات زیبایتان. این حقیر را خرسند کنید



باید بهتون تبریک بگم به خاطر این که وبلاگتون خیلی مفید و قشنگه. اگه ما رو قابل بدونید يه سری به وبلاگ ما هم بزنید.در صورت امکان وبلاک من را با نام"دل نوشته ها (مسعود)"لینک کنید. وبگو با چه اسمی لینکت کنم.