2. در خونه تمام ذکر و خیرم از فرانکی که نمیشناختم بود و آرزومیکنم حدسم درست نباشد آنهم در چنین ایامی که مقارن با جشن تولد مسیح وسال نو میباشد . راستش یک کمی هم ناراحتی وجدان داشتم که آن بیشتر عذابم میداد چرا که دو سه باری از گدای شهرمان که نمیدانستم اسمش چیست و کیست در جمع دوستان انتقاد کرده بودم. او مردی بود که بر خلاف چهره ظاهریش که دلیلش ظلمی بود که خودش بر خود روا داشته بود و شکسته اش کرده بود شاید دهسالی از من کوچکتر بود اما از لحاظ قد و قواره خیلی درشت تر و بزرگتر از من بود .ریشی پر پشتی داشت مانند رنگ روشن موهایش که چند تایی سفید شده که بیشتر شبیه تولستویش کرده بودند. در جاهایی که در بالا اشاره کردم و گویی سرقفلیش را داشت ظرفی برای کمک جلویش میگذاشت و بدون آنکه از کسی درخواست کمکی کند مینشست و معمولا یعنی تقریبا مرتبا در لیوان کاغذی بزرگی کاپوچینو میخورد و گهگاهی با برخی از رهگذران زن یا مرد که با او دوستی پیدا کرده جلوی بساطش می ایستادند وبا او خوش و بش میکردند.
3.در چند روز گذشته در خانه و محل کار همچنان به این متوفی ناشناس فکر میکردم اما نه فرصتی پیدا کردم و نه راهم بسمت پل یاد شده کج شد, تا اینکه پنجشنبه که باز ننه سرما پنبه های لحافش را بیشتر از چند روزپیش بیرون ریخته و سوز و سرما نیز هجوم آورده بودند در حوالی مرکز خرید بودییم که برای فرار از سرما خود را به پل رساندییم من اینبار بالای پل تمام حواسم بجای تماشای برف و لذت بردن به مکان شمعها بود که هنوز دیده میشدند بسرعت خودم را به آنجا رساندم. چندین شاخه گل سرمازده و چند نوشته جدید اضافه شده بود و همچنان یکی از شمعها روشن بودند و دیگر چیزی که اضافه شده بود و دلم را سوزاند قاب عکس سفیدی بود که عکس فرانک با خنده ایی که بسیار زنده بود در آن قرار داشت و برفی که باد با خود به آنجا آورده بود به آن یک تکه کوچک یاد بود حالت غیر قابل توصیفی داده بود. حالا این حقیقت تلخ روشن شد که حدسم درست بوده فرانک همان گدای محبوب شهر بود .بغضی گلویم را گرفته بود و همان عذاب وجدان بیشتر از پیش آزارم میدهد که درسته بدگویی آنچنانی نکرده بودم اما چرا همان انتقاد . . . الان بجز غم در گذشت فرانک که به همسرم میگویم در این ایام عیدی که کمک مردم که بیشتر میشود جایش خالیست کاش بود و لذتی میبرد, حسرت مردم شهر را میخورم که آنقدر آزادند برای گدای شهرشان در گوشه ایی بساط یاد بودی راه بیاندازند و عکسی بگذارند و شمعی روشن کنند و مدیریت پاساژ خرید با آنکه به زیبایی آنجا لطمه میزند اما برای احترام به احساسات مردم نادیده میگیرد ولی در سرزمینهایی مانند سرزمین من برای عالمی و ادیبی و کسانی که خدمتی کرده اند, نمیتوان ادای دین کرد و یاد بودی گرفت.
4. از دیروز هوای بسیار گرم شد ه است که این دگرگونی به قیمت محو شدن برفهای زیباتمام شد که امروز که از قصد بسمت پل رفتم نه از برف خبری بود و نه دیگر از عکس و شمع فرانک اما میدیدم رهگذران وقتی به محل او میرسیدند لحظه ایی توقف میکنند که نشانگر این بود برای مردم شهرفرانک برف نبود با ذوب شدنش از یاد برود بلکه حالا حالا ها در دل مردم جای دارد که یادش را گرامی بدارند.
5. الان که نوشته ام تمام شد در گوگل ردش را دنبال کردم و به مطلبی راجع به او بر خوردم که در روزنامه محلی چاپ شده بود و علت مرگش را عفونت ریه نوشته بود و سطر جالب توجه این گزارش نظر خانمی بود که اورا تنها گدای سوگلی خودش و انگیزه ایی برای بیداری وجدانش برای کمک کردن نامیده بود . یادش گرامی باد. . .
۷ نظر:
حسين عزيز براى مر گ فرانك و تمام دوستان و دشمنانى كه شوربختانه در اين روزها جان خود را از دست دادند متاسفم.
...اميدوارم بقاى عمر شما باشد.
این دید زیبا و معنوی شما قابل احترام است...
روحش شاد و آرام....
مقایسه آن کشور و ایران از زمین است تا آسمان!!
سلام آقا حسین
اتفاقا امروز کرمانشاه سفید پوش شد.
و جالب تر که عکساتون واسم باز شد.
میشه خیلی چیزارو مقایسه کرد.
نوشته هاتئن رو خیلی دوس دارم.
با آرزوی بهترین ها
از خوندن این متن این جمله به ذهنم اومد:
از کنار هم می گذریم
فرانک نمونه افرادی هستش.. که هر روز از کنارشون می گذریم..و ..
از خوندن این متن این جمله به ذهنم اومد:
از کنار هم می گذریم
فرانک نمونه افرادی هستش.. که هر روز از کنارشون می گذریم..و ..
با چه تصویر سازی های قشنگی مطلبتان آغاز شد، و چه پر مهر از این فقیر شهرتان یاد کردید... گمونم در ایران دیگه مردم از این حساسیت ها و محبتها نسبت به فقرا ندارند شاید چون گدایی به شکل یک شغل در آمده است متاسفانه!
خیلی ممنون از قرار دادن بنر ها
لطف کردید
الان هر دو تا کد درست شده و فکر می کنم همه می تونن ببینن.
ارسال یک نظر