۱۳۸۹ فروردین ۱۰, سه‌شنبه

بهار غم انگیز . . .

بهار غم انگیز

بهار آمد ، گل و نسرین نیاورد
نسیمی بوی فروردین نیاورد
پرستو آمد و از گل خبر نیست
چرا گل با پرستو همسفر نیست ؟
چه افتاد این گلستان را ، چه افتاد ؟
که ایین بهاران رفتش از یاد
چرامی نالد ابر برق در چشم
چه می گرید چنین زار از سر خشم ؟
چرا خون می چکد از شاخه ی گل
چه پیش آمد ؟ کجا شد بانگ بلبل ؟
چه درد است این ؟ چه درد است این ؟ چه درد است ؟
که در گلزار ما این فتنه کردست ؟
چرا در هر نسیمی بوی خون است ؟
چرا زلف بنفشه سرنگون است ؟
چرا سر برده نرگس در گریبان ؟
چرا بنشسته قمری چون غریبان ؟
چرا پروانگان را پر شکسته ست ؟
چرا هر گوشه گرد غم نشسته ست ؟
چرا مطرب نمی خواند سرودی ؟
چرا ساقی نمی گوید درودی ؟
چه آفت راه این هامون گرفته ست ؟
چه دشت است این که خاکش خون گرفته ست ؟
چرا خورشید فروردین فروخفت ؟
بهار آمد گل نوروز نشکفت
مگر خورشید و گل را کس چه گفته ست ؟
که این لب بسته و آن رخ نهفته ست ؟
مگر دارد بهار نورسیده
دل و جانی چو ما در خون کشیده ؟
مگر گل نو عروس شوی مرده ست
که روی از سوگ و غم در پرده برده ست ؟
مگر خورشید را پاس زمین است ؟
که از خون شهیدان شرمگین است
بهارا ، تلخ منشین ،خیز و پیش ای
گره وا کن ز ابرو ،چهره بگشای
بهارا خیز و زان ابر سبک رو
بزم آبی به روی سبزه ی نو
سر و رویی به سرو و یاسمن بخش
نوایی نو به مرغان چمن بخش
بر آر از آستین دست گل افشان
گلی بر دامن این سبزه بنشان
گریبان چاک شد از ناشکیبان
برون آور گل از چاک گریبان
نسیم صبحدم گو نرم برخیز
گل از خواب زمستانی برانگیز
بهارا بنگر این دشت مشوش
که می بارد بر آن باران آتش
بهارا بنگر این خاک بلاخیز
که شد هر خاربن چون دشنه خون ریز
بهارا بنگر این صحرای غمناک
که هر سو کشته ای افتاده بر خاک
بهارا بنگر این کوه و در و دشت
که از خون جوانان لاله گون گشت
بهارا دامن افشان کن ز گلبن
مزار کشتگان را غرق گل کن
بهارا از گل و می آتشی ساز
پلاس درد و غم در آتش انداز
بهارا شور شیرینم برانگیز
شرار عشق دیرینم برانگیز
بهارا شور عشقم بیشتر کن
مرا با عشق او شیر و شکر کن
گهی چون جویبارم نغمه آموز
گهی چون آذرخشم رخ برافروز
مرا چون رعد و توفان خشمگین کن
جهان از بانگ خشمم پر طنین کن
بهارا زنده مانی ، زندگی بخش
به فروردین ما فرخندگی بخش
هنوز اینجا جوانی دلنشین است
هنوز اینجا نفس ها آتشین است
مبین کاین شاخه ی بشکسته خشک است
چو فردا بنگری ، پر بید مشک است
مگو کاین سرزمینی شوره زار است
چو فردا در رسد ، رشک بهار است
بهارا باش کاین خون گل آلود
بر آرد سرخ گل چون آتش از دود
بر اید سرخ گل ، خواهی نخواهی
وگر خود صد خزان آرد تباهی
بهارا ، شاد بنشین ، شاد بخرام
بده کام گل و بستان ز گل کام
اگر خود عمر باشد ، سر بر آریم
دل و جان در هوای هم گماریم
میان خون و آتش ره گشاییم
ازین موج و ازین توفان براییم
دگربارت چو بینم ، شاد بینم
سرت سبز و دلت آباد بینم
به نوروز دگر ، هنگام دیدار
به ایین دگر ایی پدیدار

هوشنگ ابتهاج

بیاد تمام عزیزانی که در بهار امسال جایشان خالیست .

۸ نظر:

سجاد گفت...

و بیاد کسانی که هستند و جایشان خالیست!

سجاد گفت...

در اين بهار اي صنم بيا و آشتي کن/ که جنگ و کين با من حزين روا نباشد
این بیت هم خیلی خودنمایی میکند در تارنگار شما حسین عزیز.

رهگذر گفت...

سلام دوست عزيزم
وظيفه ي بنده بود كه اول به شما تبريك بگم ولي چند باري كه اومدم نت با بلاگر مشكل پيدا كردم و نظراتم بالا نميومد
نوروز بر شما مباركباد
اميدوارم نوروز بعدي غمگين نباشيم و در ايران آزاد با عشق در كنار هموطنانمان زندگي كنيم
به اميد آن روز

بادسوار گفت...

سلام
از لطفتون ممنونم... بهار ما هم چندان دلنشین شروع نشد...
انشالله بقیه اش خوب باشه...
سال نوی شما مبارک...

بی تا گفت...

سلام و ای وای از این بهار و دلهای تنگ برای عزیزان تازه از بهشت زهرا برگشته ام و درب و داغونم خسته ام خسته و دل شکسته وبرای خواهر گرامیتان دعا میکنم مجددا میایم .

mehri گفت...

سلام دوست عزیز ..عیدتان مبارک وازحضورتون ممنونم

شمادرصورت بسته بودن کامنتدونی پست قبلی درهمان پست جدید

نظرتان رابگذارید

جای عزیزانی که عطرحضورشون رودربینمون نداریم هم جداخالی ست

شعرهای ابتهاج روخیلی دوست دارم ... مرسی ازگذاشتن شعرایشان

زهرا گفت...

قطعا جاي رفتگان خاليست.
چه سفره ي هفت سين زيبايي چيديد. اميدوارم امسال براتون به زيبايي بهار باشه.

پاسدار طبيعت ايران گفت...

دوست گرامي ام درود بر شما
عذر مرا پذيرا باشيد به دليل تاخير در پيام شادباش نوروزي و پاسخ شما. اميدوارم اين سال حداقل سالي باشه كه كمتر دوستداران محيط زيست شاهد نابودي حيوانات و طبيعت باشند. و بر تعداد دوستداران حيواناتو محيط زيست و طبيعت زيبا اضافه شود.