۱۳۸۹ فروردین ۳۱, سه‌شنبه

اعدام نبود برو. . .

چه قدر روشنی خوبست
چه قدر روشنی خوبست
و من چه قدر دلم می خواهد
که یحیی
یک چارچرخه داشته باشد
و یک چراغ زنبوری
و من چه قدر دلم میخواهد
که روی چارچرخه ی یحیی میان هندوانه ها و خربزه ها بنشینم
و دور میدان محمدیه بچرخم
آخ ...

از شعر کسی که مثل هیچ کس نیست (فروغ فرخزاد)

هنوز بعد از سالها صدای شاگرد راننده در گوشم میپیچد اعدام نبود برو تا آنزمان بجز فروغ میدان اعدام را که دیگر نامش محمدیه بود نه بزبان ونه به قلم نام نبرد و برای همه تا زمانی که بودم میدان اعدام بود که متاسفانه در تقاطع دو خیابانی که نام بزرگان را یدک میکشیدند خیام و مولوی واقع شده بود و از عجایب که آنروزها اعدام از سمت مولوی نهایتش میرسید به شاه(میدانشاه ) و امروز اعدام از سمت خیام میرسد به امام .
از دوران کودکی از این میدان بدم میامد حالت ترسی داشتم از بزرگان شنیده بودم که مجرمان را قدیم اینجا دارمیزدند واسامی برخی راهم یاد آورمیشدند تا انجا که بیاد دارم اصغر قاتل یکی از آنها بوده و از این رو هنوز مردم میدان اعدامش مینامند شاید تاثیر همین حرفها بود که بنظرم شدیدا دلگیر میامد با آنکه حوضی داشت و فواره ایی و دور تا دورش درخت. از بد حادثه بطور مرتب سر راه من و مادر بزرگم قرار میگرفت خانه خالم که میرفتیم از آن عبور میکردیم سومین ایستگاه میدان محمدیه بود شاگرد راننده نزدیک ایستگاه فریاد میزد اعدام و اگر مسافری قصد پیاده شدن نداشت که کم پیش میامد با همان لحن دوباره به راننده خبر میداد اعدام نبود برو ومن چقدر خوشحال میشدم که اعدامی نیست و ما آنجا توقف نخواهیم کرد. بدترین موقع زمانی بود که با مادر بزرگ شاه عبدالعزیم میرفتیم که برای تعویض اتوبوس باید میدان اعدام پیاده میشدیم چون مبدا بود قدری هم منتظر باید میماندیم که شادی سفر به شهر ری زیارت امامزاده ها و نان و کباب ظهر و آبنبات قیچی و... از همه مهم تر رفتن سر خاک پدر باعث میشد فضای آن میدان غم انگیز را تحمل کنم و حکایت آخر از آنجا که مار از پونه بدش میاید . . . دوران سربازی نزدیک دو سال روزی حداقل دوبار از آن عبور میکردم که هیچ نیمسالی نیز چند روزی و چند شبی یرای امنیتش گشت هم داده ام با آنکه بزرگ شده بودم و داستان این میدان مربوط به دوران حیات من نبود اما تاثیر منفی خودرا هنوز داشت . بعد از انقلاب متاسفانه میادین بسیاری واقعا میدان اعدام شدند که نه تنها در تهران بلکه در تمامی شهر ها که گاهی فکر میکنم و میسنجم منکه افسانه میدان محمدیه و تجسم و یا فکر آنچه آنجا اتفاق افتاده سالها رنجم میداد پس وای بر بچه هایی که از ساکنین میادین اعدام و یا خدایی ناکرده شاهدین آن و . . . بودند و یا هستند.
در پایان به امید روزیکه در هیچ کجا نه میدان اعدامی باشد و نه قانون اعدام.

تصویر میدان Measam Ahmadzadeh

۳ نظر:

لیلا گفت...

سلام و خوشحالم با خبر های خوبت ودر هرجای دنیا ایرانیان موفق باعث افتخارند
فقط یاد آوری جهت رای دادن به موسوی و اطلاع رسانی برای دوستان در سایت مجله تایم

nikaban گفت...

سلام
خیلی جالبه!شما از خاطره میدان اعدام رنجیده بودین...
تو شهر ما میدان اصلی شهر مخصوص این مراسم هست ش.. یادم می یاد بچه که بودم موقع برگشتن از مدرسه با صحنه اجرای اعدام روبرو شده بودم... فقط شانس اوردم که کوچکتر از اونی بودم که وسط اون ازدحام چیزی به چشمم برسه.. ولی ترس اون فضا هیچ وقت فراموش نمیشه...
حالا بعد از سال ها فقط در میدان شهر ما فقط گروه موزیک شهرداری!! به مناسبت های مختلف اجرای موزیک دارن!!! درست همان جایی بساط اعدام بر پا بود................!
اعدام در پشت پرده ها اجرا میشه.. ولی درد ش باز هم فراموش شدنی نیست..

مثل دلارام........... که هیچ نمی تونم فراموش کنم.. چطور قربانی حماقت ها شد.. خیلی جوون بود.........

سجاد گفت...

بسیار زیبا بود. درد دل در این رابطه بسیار زیاد هست. بهتره فقط آرزو داشته باشم که نه میدون اعدامی باشه و نه قانون اعدامی.