۱۳۸۹ مرداد ۳, یکشنبه

. . . The Art of Love

دویسبورگDuisburg یکی از بیست شهر بزرگ آلمان, بخاطر داشتن بزرگترین بندر در خشکی یا رودخانه ایی در اروپا در جهان معروف میباشد که بیشترین کالاهای ساخت آلمان از این بندر به جهان ارسال میگردد و برای همین هم میتوان دویسبورگ و شهرهای منطقه روورRuhr را که معادن و کارخانجات متعددی را در خود جای داده اند بویژه فولادشان را یکی از دلایل مهم پیشرفت و باز سازی مجدد و عظمت آلمان بعد از آسیبهای جنگ دوم جهانی دانست . از دیگر ویژگیهای این منطقه وجود بیشمار خارجیها میباشد که عده ایی از آنها همان کارگران میهمانی میباشند که آلمان آنها را دعوت کرد که تقریبا همگی ماندگار شدند و حال در کنار نسل دوم و سومشان زندگی میکنند و دسته دیگر هم مهاجرین و پناهندگان از ملیتهای مختلف میباشند و گروه دیگر هم دانشجویانی که در دانشگاه های و مدارس عالی منطقه تحصیل میکنند, میباشند و باز همین تکثر ملیتها باعث شدند که درشهر دویسبورگ بزرگترین مسجد آلمان ساخته گردد .
آنچه که امسال باعث شده بود نام این شهر بر سر زبانها بیفتد نوبت آن برای برگزاری کارناوال رژه عشقLoveparade بود که دویسبورگ به اتفاق چهارشهر همسایه اش بعد از آنکه برلین چند سال از برگزاری آن سر باز زد, پا میان گذاشتند تا آنرا همچنان زنده نگاه دارند. همانطور که گفتم امسال نوبت این شهر با حدود نیم ملیون جمعیتش بود که میزبان بیش از یک میلیون میهمان یا شرکت کننده از سراسر آلمان و کشورهای دیگر باشند و آنچه باعث غرور دویسبورگی ها میشد برگزاری این برنامه در سالی که منطقه رووربه عنوان پایتخت فرهنگی انتخاب شده است بود . بنا برسم هر سال به رژه عشق نامی میدهند که شعار آن میگردد که دویسبورگیها عشق و هنرThe Art of Love نامیدند که کلیپ تبلیغاتی و موزیک آنرا در اینجا ببینید . . .


همانطور که از تصاویر بالا میشود دید و حتما تا بحال خوانده و شنیده ایید در نیمه جشن ازدحام و سراسیمگی و . . . باعث تراژدی گردید و شنبه ایی را که میرفت روز فراموش نشدنی برای جوانها و شهر دویسبورگ گردد شنبه سیاهی در تاریخ این شهر گردید و دیگر اینکه نقطه پایان این بزرگترین جشن موزیک دنیا نیز گردید . راجع به این تراژدی میتوانید در اینجا بخوانید . . .
آنچه واداشت این مطلب را بنویسم نزدیکیم به حادثه بود. راستش اولین سال که در شهر اسن Essen برگزار شد از کنجکاوی و علاقه به برخی آهنگهای الکترونیکی برای ساعتی مرا به آنجا کشید که در نظر داشتم که دیروز بعد از ظهر هم برای تماشا بروم که بخاطر مسافرتی کوتاه میسر نشد که همسرم از زمان وقوع حادثه همواره میگوید کار خدا بود که نتوانی بروی که معلوم نبود چه پیش میامد . . .
همان طور که گفتم سفری کوتاه به شهر مرزی فنلوی هلند Venlo داشتیم که موقع بازگشت قطار اصلی به شهرمان را از دست دادیم و ناچارا قطار ویژه ایی را سوار شدیم که یکی از هفتصد قطاری بود که راه آهن آلمان برای انتقال شرکت کنندگان جشن گذاشته بود . تمام واگنهای قطار پر از جوانهایی بود که با لباسها و آرایش ویزه راهی شهر دویسبورگ بودند جملگی پر از شور و حال که صدای خنده ها و شادیشان تمام فضای ترن را پر کرده بود. دختران و پسران چند تا چند تا گروه هایی را تشکیل داده بودند مینوشیدند و میخوردند و بعضی صدای موبایلهایشان که آهنگهای الکترونیک بود را باز کرده و میرقصیدند و خودرا آماده میکردند و با هر ایستگاهی که قطار پشت سر میگذاشت و به دویسبورگ نزدیک میشد هلهله وشادی بچه ها بیشتر و بیشتر میشد که حدود ساعت چهارو نیم وارد حومه شهر شدیم و اتفاقا قطار از محوطه ایی که برای جشن در نظر گرفته شد میگذشت که چادرها و ازدحام جماعت را میشد دید و در اینجا صدای شادی آنها به اوج خود رسید و در ایستگاه دویسبورگ که جمعیت زیادی بودند عده ایی در حال باز گشت بودند و این عده میرفتند تا در جشن پایانی برنامه شرکت کنند قطار ما در کمتر از دقیقه ایی خالی شد و قطار براه خود ادامه داد و در طول راه تمام افکارم مشغول مقایسه موقعیت جوانان میهنم و حتی جوانان کشورهای دیگر با اسلافشان در اینجا بود و آرزوی اینکه روزی و روزگاری نه چندان دور بچه های خوب وطنم که بارها لیاقت و صلح دوستی خودرا مثلا در همین آخرین انتخابات نشان دادند مانند اینها بتوانند کارناوالهای عشق و صلح و آزادی راه بیاندازند و هم خود لذت ببرند و هم باقی جامعه را به آن ترقیب کنند. خلاصه در خانه همین افکار و حسرتها ادامه داشت که متاسفانه تلویزیون برنامه های خودرا قطع کرده و خبر ناگوار کشته و زخمی شدن شرکت کنندگان را داد که اینبار چهره معصوم همسفرانم در قطاری که به خانه میامدم را بیاد میاوردم که با در نظر گرفتن آنچه گوینده میگفت متاسفانه جز همان عده ایی که در تونل وحشت اسیر شده بودند میتوانستند باشند . آیا آن قطار, قطار مرگشان و سفر آخرشان بود و ده ها پرسش دیگر و باز چهرهای شاد و پر شور آنها که نمیتوانم فراموش کنم .

۷ نظر:

سجاد گفت...

حسين عزيز من هم مثل شما از رخ دادن اين حادثه متاسفم. عزيزم دويسبورك شما تنها امامزاده كم دارد. تصور كنيد سالها بعد، مثلا مرقد مطهر امامزاده زيكفريد(س) بس از قرنها در شرق دويسبورك كشف شود!!
حسين عزيز من باز هم اول شدم:-)
Bebakhshid keyboarde farsi nadashtam. Be jaye gaaf, kaaf gozashtam va bejaye pe, be!

سجاد گفت...

حسين عزيز حال كه با مصائب فراوان موفق شدم كامنت بكذارم برانتزهاي كامنتم را عكس انجه نهادم ميبينم!
حسين عزيز يك جيز ديكر، جون دوره دوره ي بيش بيني و اينكونه مسائل است بد نيست ما هم جهت مزاح با اجازه شما قدري بيش بيني البته از نوع داشته باشيم!
"حسين عزيز خوشحاليم از اينكه شما به ترن مورد نظر نرسيديد!"
يا مثلا: "اري حسين عزيز! براستي كار خداوند منان بود و ما به اين خاطر از او سباسكزاريم!!" "خداى را جندين مرتبه شكر!"
خلاصه اي از كامنتهاي بسين! اكر اينطور نشد حسين عزيز(جشمك)

ناشناس گفت...

سلام
آقاي اميريه من در كامنتهاي مختلف شما متوجه حس انساني عميق شما شدم مي خواستم براي گربه هاي كشورتان خواهشي از شما بكنم.مشكل اين حيوان ها در ايران بخصوص در تهران كه باعث مي شودبه ادم ها نزديك بشوند و كتك هاي كشنده بخورند يا در اثر جستجوي زياد تصادف كنند يا از رنج گرسنگي تلف شوند نوع عادات غذايي اشان است كه فقط غذاهاي داراي بوي پروتيين را مصرف مي كنند اگر مي شد دانشمندان زيست شناس روي طرحي كار مي كردند كه گربه ها هم مثل خرگوش ها يا سگ ها نان و ميوه و غلات هم مي خوردند مشكل انها ريشه اي حل مي شد. اگر برايتان امكان دارد با آكادمي هاي مربوطه ارتباط برقرار كنيد و پيشنهاد بررسي تغيير عادات غذايي گربه ها را به گياهان و غلات ارايه كنيد شايد علم بتواند راهي براي مشكل اين موجودات گرفتار كشف كند.چون در كشور ما باقيمانده نان و ميوه به وفور يافت مي شود حتي مردم نسبت به نان رساني به آنها حساسيت ندارند و هزينه اش هم قابل تامين است فقط بايد شامه اين حيوان را به نحوي از دخالت در انتخاب غذا حذف كرد چون اول غذا را بو مي كنند حالا اگر مي شد مثل سگ ها تنوع خوار شوند بدبختي حيوان ها و حاميانشان حل ميشد اينجا كه نمي شود به گروه هاي دانشگاهي چنين پيشنهادي داد اما شما احتمالا بتوانيد در انجا اقداماتي داشته باشيد
سپاسگذارم

حسین . امیریه گفت...

دوست عزیز ناشناس آشناتر از آشنا چشم حتما سعی خودم را میکنم.

nikaban گفت...

سلام
عکس ها برای من باز نشد و لینک هم که متاسفانه بسته بود
بابت رخداد چنین حادثه ای واقعا متاسفم..
چند روز پیش فیلمی دیدم که داستانش از میان روز رژه عشق میگذشت.. داشتم فکر میکردم چه هیجانی داره.. ولی متاسفانه همیشه اون روی سکه هم وجود داره..

محدثه گفت...

سلام
متاسفم برای این حادثه...

زهرا گفت...

سلام
چه اتفاق ناگواري!! اون هم روزي كه همه قرار بوده خوشحال باشن..

ممنون از كامنتتون. سفر خوبي بود و به زودي مطالبي راجبش مي نويسم :)