
در طول این سالها که در انتظار وقوع معجزه ایی بودم و پنجره اتاقم را برای آمدن قاصدکی خوش خبر باز گذاشته بودم دوست عزیزم قاصدکی شد و معجزه کرد و پیک شادی با خود آورد .

با آنکه حرف برای گفتن بسیار است در اینجا به این مقدار بسنده کرده وباقی را به نوشته های دیگرم میسپارم و حال به موضوعی میپردازم که دلیل این خانه تکانی پاییزی دل گشت. راستش دوست داشتم شادیم را با شما دوستان امیریه تقسیم کنم اما چه میشود کرد که دل تک تک ما فرقی هم نمیکند چه آنانکه که در داخل هستند و ما که برونیم غرق خون است و جملگی مبتلا به دردی مشترکیم . باری بنا به رسم هرساله امسال هم در اول مهر و آغاز سال تحصیلی نو فیلم یاد هندوستان کرد و افسوس دورانی را خوردم که مثل خیلیها قدرش را ندانستم از این رو بود که مطلبی با عنوان ( آ با کلاه آ بی کلاه و الف ) نوشتم وقصدا عکس کلاس اولم را هم ضمیمه نمودم کاری که هر وقت مناسبتی باشد انجام میدهم به این نیت که دنیا را چه دیدی . . . که این بار گویی دعای غریبانه ام به هدف اصابت کرد و ایمیلی از بادبان نازنین دریافت کردم که عکس بالا که در قسمت اول مطلب هم میباشد, همراهش بود که برایم نوشته بود دوستی دارد به نام محسنی که مثل من و خودش حال در بیشه همسایه میباشد گویا بامن هم مدرسه بوده که در این عکس هم دیده میشود آیا میشناسمش؟ دیدن نام محسنی و بعد وقتی روی صفحه مونیتورعکس ارسالیش ظاهرشد با دیدن چهره این ده نفر چه حالی پیدا کردم که هنوز هم ادامه دارد غیر قابل وصف میباشد, تنها اینرا میتوانم بگویم دوباره بچه شده بودم در حیاط مدرسه بودم و بجای یا حسین که تا موقع خروجم بر مدرسه طنین انداخته بود باز از کلاسها برپا و بر جا ی و خانم اجازه وصدای ویولون آقای سرود که از ویوالدی و زنده یاد یاحقی زیباتر مینواخت را میشنیدم. بعد از سالها همان حال چوپانی را داشتم که یکی از بره های گمشده اش را سالم پیدا کرده بود دل کندن از این حالم سخت بود اما باید به بادبان جواب میدادم جوابیه ام مانند حالم پریشان بود نوشتم بامحسنی در تمام دوران همکلاسی بودیم و از بچه های یکی از کوچه های اسفندیاری میباشد و مشخصه ایی که از او بیاد دارم موقع بازی پینگ پنگ از فرط هیجان موقع بازی زبانش را بیرون میاورد (البته اینرا اینجا مینویسم که زیبا ترین لحظه زمانی بود که سرویس دست او بود وقتی توپ را بالا میانداخت برای اینکه چرخی بزند نا خواسته کش و قوصی هم به خودش میداد شبیه قر دادن)و فرستادم که بادبان نازنین بی وقفه در جواب ایمیل ام باز عکسی اما اینبار از امروز محسنی را فرستاده و نوشته بود الحق و الانصاف هنوز هم عالی بازی میکند .
۱۰ نظر:
امان از اين درد مشترك حسين عزيز. بگمان من قسمت نخست مطلب براى اين پست كافي بود. حسين عزيز از بابت يار دبستاني شما آقاى محسني هم بسيار مسرورم. تصاوير باز نميشود بروم با فيلتر... بيايم.
چقدر جالب
چقدر خوب بیان کردید احساستون رو وقتی عکس محسنی رو دیدید...واقعن همونطور که گفتید دنیا رو چه دیدی با همون عکس دوستی رو پیدا کردید...
البته فیس بوک هم یه راهشه ها(چشمک)
حسین جان هر وقت به امیریه سر میزنم خیلی متناقص میشوم ،از طرفی احساس ملانکونی که تمام روز مثل مار زخم خورده به خودم میپیچم از طرفی هم احساس نوستالژیک که میخوام پای برهنه تا امیریه بدوم و وسط
میدان شاهپور با وام گرفتن از آنتونی کوین در آخر فیلم پاپیون فریاد کنم حرومزاده ها ما هنوز هم زنده ایم.
پیروز باشی قربانت محسنی .
راستی تو که حافظه آهنین داری اسم معلم خط و نقاشی چی بود ؟.
حسین جان نمردیم و ما هم تو وبلاگ امیریه پرتاگونیست شدیم!!
در ضمن کامبیز خان محسنی تو فیلم پاپیون اون استیو مک کوئین بود نه آنتونی کوئین نیومده آبروی ما را پیش حسین آقا بردی !!
چقدر خوشحالم كه اينطور خاطراتتون زنده شد.
براي من هم بعضي وقتها كه يك عكس قديمي از خودم پيدا مي كنم كلي هيجان انگيزه و براي شما حتما بيشتر!
از اين خبر ها و عكس هاي خوب ايشالا براتون زياد پيش بياد :)
سلام اولین باره که میام اینجا. خونه ی ما میدون حسن آباد بود اما خونه ی خالم تو خیابون بلور سازی بود همون خیابونی که از وسطای مهدی موش میخورد به مولوی . وسطاش یه ماست بندی بود که تو کوچه بغلش یه خانقاه بود از اون ماست بندی پایین تر یه سبزی فروش بود بغلش هم یه مغازه خاکی ( مصالح فروشی ) دو تا الاغ هم داشت که باهاشون خاک و گچ اینور اونور میفرست . همش تو فکر اینم که شبا الاغ ها رو تو دوکون نیگر میداشت یا جای دیگه؟
سلام
شما رو نمیدونم خودم وقتی یه تلنگری بهم میخوره و میرم تو خاطرات رسما از کار وزندگی می افتم!!!!!!!!!
از چه بودم ها.. اگر ها.. باید وشایدها.. و و و..
حس نوستالژی تون رو بسیار زیبا بیان کردین.. خیلی زیبا..
من که دیرکرد داشتم هر2 پست رو خوندم یه بار هم مجهز به فیل تر ... باید بیام و عکس ها رو ببینم...
درود بر دوست عزیزم
واقعا یاد گذشته بخیر ....
"کشف چهار غار در ماسوله:
سبز باشی
با مهر
به تارنمایم پیوند خوردید
با سلامی متقابل دوست گرامیmamy joon
با سپاس از حظور و پیامتان و اینهمه خاطره باید اذعان بدارم که اتفاقا راجع به تمام آنچه نام بردید در مطلبی که لینکش را پایین میگذارم نوشته ام امیدوارم باز هم به اینجا سر بزنید و از خاطرات مشترکمان از امیریه بگویید
شاد باشید
http://amiryeh.blogspot.com/2009/04/blog-post_12.html
ارسال یک نظر