۱۳۸۹ آبان ۵, چهارشنبه

میهمان . . .

اوایل هفته برایم ایمیلی میفرستد و میپرسد در شنبه و یکشنبه چه ساعتی میتواند زنگ بزند در جواب مینویسم روزهای کاری از 4 به بعد آخر هفته هم فرقی نمیکند مینویسم مختاری از این لحظه هروقت دوست داشتی تماس بگیری و ایمیل را میفرستم و در ست از همان لحظه حالت بچه ها یی را دارم که از آمدن میهمانی عزیز باخبرند و هر لحظه انتظار ورودش را دارند و پی در پی یقه مادر را میگیرند مدام میپرسند پس کوشند و کی میایند و . . . ولی من با خود کلنجار میروم هر روز بعد از اینکه تعطیل میشوم شتابان خودرا قبل از 4 میرسانم و روزها با تلخی میگذرند جمعه را هم با هزار جان کندن پشت سر میگذارم . شنبه بر خلاف معمول خرید آخر هفته را سریع انجام داده به خانه برمیگردیم . شنبه هم از میهمان عزیزم خبری نمیشود . یکشنبه با همان انتظار این چند روزه شروع میشود برای فرار از تلخیش در یو توب یکی از ترانه های شادروان مرضیه گل سپید که شدیدا دوستش را دارم را پیدا کرده و میروم آشپزخانه که قهوه ایی بخورم و سیگاری بکشم همینطور که به ترانه گوش میدهم و در رویاها هاج و واج سر گردان میشم که صدای زنگ تلفن بخودم میاورد ,میشنوم که خانم همسر میپرسد شما و بعد ادامه میدهد بعله تعریف شمارا از حسین خیلی شنیدم . . . که صدایم میکند آقای محسنی هستند تلفن را میگیرم چه حالی داشتم غیر قابل توصیف همینقدر که میبینم موهای دستم سیخ شده اند محسنی میگوید بعد از چهل سال با سختی قوایم را جمع کرده میگویم آری چهل سال آنهم چگونه و کجا و در دل خویش مانند حمید نفرین میکنم دستانی که سنگ تفرقه انداختند و ما را به این روز روزگار . . .
با محسنی اول از همه باهم بچه ها را حظور غیاب میکنیم سیف نیا , عرب, حق پناهی, الستی ,حاجیان, راد پسند, بیات, اوژن, افغان, افشار, رضا زاده, کلانتر, یزدان یار و برادرش هادی که همکلاسی ما بود و سخت بیمار که در میانه راه از ما جدا شد, حاجیان, کربلایی, حسینی . . . بعد نوبت به معلمها و ناظم و مدیرو فراش میرسد و خانم بهبهانی معشوقی با چهل عاشق سینه چاک که هر کدام ازآنها مابودیم عجبا رقیبانی که همدیگر را تحمل میکردیم . محسنی را نمیدانم من حال کوچک و کوچکتر میشوم و گاهی بدنبال او میروم و گاهی اورا دنبال خود میکشم حتی پسر خاله ناصر را هم فراموش نمیکنیم که بیچاره خودش را کشت تا آقا موشی و قمی و غفاری و قاسم آقا و ماهرو تا محسن کله پز و پسره بیریخت شر هم محله آنها که برای پز دادن علامت دسته را میکشید . آنموقع ها در دبستان مولوی منکه حریف محسنی در پینگ پونگ نبودم حالا با واژه ها با نامها و نشانیها با او پنچه نرم میکنم از مسجد فیض و آقای پیشنمازباحالش که در قوام دفتر مینشست و جمعه ها به مردم صبحانه سنگک خشخاشی و پنیر لیقوان میداد تا دسته بوعلی که به خودی ها زنجیر هم میدا د میرسیم به عصمت خونجگر که سر پل خواجو را میخواند و ملوک ( بچه ها شغال ) میگفتند تا سید علی دیوونه که روغن نداشت بادنجان سرخ کند.(
در باره عصمت و سید علی در اینجا نوشتم ) ( ملوک)با چند خاطره ریز که برایش میگویم یکساعت را سپری کردیم با آنکه خیلی جاها برای دیدن و خیلی نامها برای گفتن دارییم باالجبار از هم باز جدا میشوییم با این وعده که بزودی دیداری تازه کنیم و ناگفته هایمان را حظوری بگوییم و قرار میگذاریم هر کدام ردی از همکلاسی ها داشت آن دیگری را خبر کند .
آخ که چقدر بعد از این یکساعت احساس آرامشی داشتم گویی نیشتری به دملی زده وجودی را از التهاب انداخته باشند نشان به آن نشان آنشب چنان آسوده خوابیدم که برای اولین بارصبح خواب ماندم.
پینوشت:
اول - باز سپاس بیکران از بادبان نازنین که پل و مسبب این رسیدن بود که در همین صفحه در قاصدک یک و دو قبلا توضیح داده ام.
دوم- محله ما امیریه فردا یکساله میشود وبلاگی که جور فیلتر شدن امیریه اصلی را میکشد تا دوستان داخل بتوانند به امیریه دست رسی داشته باشند.
سوم - اگر لینک ملوک برای دوستان داخل باز نشد تا داستان این زن بینوا را بخوانید, برایم بنویسید تا خود مطلب را در محله قرار بدم.

۷ نظر:

سپیده گفت...

سلام حسین آقا
چقدر خوش حال شدم که دوست قدیمیتان راپیدا کردید....
امیدوارم همه خاطراتتان رنگی و شاد باشد...
داستان ملوک خانوم باز نشد...

گرد افرید گفت...

.دیشب به سیل اشک ره خواب می زدم

نقشی به یاد خط تو بر آب می زدم

با مهر

rangynak گفت...

سلام
تولد یکسالگی وبلاگتون مبارک!

چقدر خوب که دوستتون رو پیدا کردید...

ترانه گفت...

سلام
ممنون بهم سر زدید
تولد وبلاگت مبارک

امیر گفت...

سلام
اول : تولد وبلاگتون مبارک.
پیدا کردن یه دوست قدیمی برای من حکایت پدرم رو تداعی می کنه که هم بازیه بچگی هاشو بعد از 40 سال پیدا کرد.

خاطراتتون عالی وبسیار خوندنی ست.

با آرزوی بهترین ها

سجاد گفت...

حسين عزيز من هم مثل رنگينك، ترانه و امير گرامى عرض تبريك دارم ...
و همچنين خوشحالم از اين رويداد :-)
با اميد به شادى و سلامتى هميشگى شما.

rangynak گفت...

سلام
در کمنت هی من نوشته بودید که زیتون شرح کاملی از کنسرت خانم غانم داده بوده...میشه آدرس وبلاگشون رو بدید دوست دارم بخونم.ممنون