تو را چه سود از باغ و درخت
که با یاس ها
به داس سخن گفته ای؟
آنجا که قدم برنهاده باشی
گیاه از رُستن تن می زند
چرا که تو
تقوای خاک و آب را.
هرگز باور نداشتی
فغان ! که سرگذشت ما
سرود ِ بی اعتقاد ِ سربازان ِ تو بود
که از فتح ِ قلعه ِ روسپیان..
بازمی آمدند
باش تا نفرین ِ دوزخ از تو چه سازد
که مادران ِ سیاه پوش-
داغ داران ِ زیباترین فرزندان ِ آفتاب
و باد -
هنوز از سجاده ها
سر برنگرفته اند .
از شعر شاملو
جشن طلاق
-
*یعنی چه؟*
خسته و مانده از مطب پزشک بیرون آمدم. چند روز پیش با دیدن روشنائی آفتاب، به
هوای پیاده روی، بدون کت از خانه بیرون پریدم. نگو که این روشنائی فری...
۱۱ ساعت قبل
۲ نظر:
این عقده جن.سی داره غوغا میکنه و من نگرانم از دوره ایی که از این قید و بندها آزاد بشیم که با چه جرائمی رو به رو خواهیم شد
سلام همحله ای گرامی محله را به باد دادند و تا حالا این شعر شاملو را نشنیده بودم ومن که نوشتید
حیف که ما نمیتوانیم مانند این مادران فریاد نماییم .افسوس
ارسال یک نظر